نامه شهید:
پدر و مادر مهربانم سلام:
پس از سلام عرض ارادت سلامتی شمارا از درگاه خداوند قادر متعال خواهانم و از روی بندگی و چاکری دست شما عزیزانم را از فرسنگها راه دور میبوسم تنها آرزویم از درگاه احدیت سعادت و موفقیت شماست چون من به عنوان فرزندی شرمنده غیر از اینکه از خداوند سعادت و موفقیت برایتان داشته باشم. تاکنون کاری از دستم ساخته نبوده است چیزی که چون روز برایم روشن است تا به حال فهمیدهام و احساس کردهام زحمتها و رنجها و سختیهایی است که در راهم کشیدهاید و ناراحتیهایی است که به خاطر من تحمل کردهاید و من در عوض غیر از شرمساری چیزی برای شما هدیه نکردم.
پدر قلب پاکت و روح بزرگت را میستایم و افتخار میکنم که پدری مهربان چون شما دارم. فاصلهها دوراست و راهها دراز و من نمیدانم که این نامه بعد از چه مدتی به دست شما خواهد رسید اما به مادرم بگو این نامه را که دارم مینویسم اشک در چشمانم حلقه زده است و دلم برایش پر میکشد. کاش الان در پیشش بودم مگر این زندگی چقدر ارزش دارد به خدا در نظرم یک دنیا ارزش دارد آن دمی که در پیش مادرم باشم و صدای مهربانش را بشنوم مادر گرامی و عزیز تو را دوستت دارم بیش از هر کس و هر چیز و تا حد پرستش دوریت برایم غیرقابل تحمل است اما میدانی که انسان گاهی چارهای ندارد و بدتر از آن اختیاری ندارد و من اگر میتوانستم برای دیدنت برای زیارتت و برای عرض ارادت و بندگی خدمت میرسیدم و میدانی که مقدور نیست و تنها آرزویی که دارم که دارم این است که هیچگاه گرد و غبار غم و اندوه بر آیینه شفاف قلبت ننشیند و کامتان شیرین و لبتان پر از خنده و سرور باشد آمین یا ربالعالمین.
باری همسرم را دعا و سلام میرسانم و احوالپرسم و بچهها را دیده بوسم.
در ضمن پسر دایی طاهر به نام محمد علامه یادگاری بچه اراک اینجا خدمت میکند .... چهار بعد از ظهر این نامه را برای شما مینویسم و چهارمین هفتهای است که در تربتحیدریه هستم. باز هم از قول من خدمت همهی دوستان و اقوام سلام برسانید.
قربان شما، تیمور.
شهید تیمور یاسبلاغی در هفتم فروردینماه سال 1338 در روستایی یاسبلاغ از توابع شهرستان خنداب به دنیا آمد. از اعضای خانوادهای متدین و با ایمان کسانی که عشق را سرلوحه زندگی خود قرار داده بودند. در خانوادهای که لطف خداوند شامل حالشان شده بود و دارای چند فرزند بودند که یکی از آنها تیمور بود.
از کودکی بسیار کوشا و فعال بود مسئولیتپذیری در وجودش فریاد میکرد. درسش بسیار خوب بود و در تهران تا مقطع دیپلم ادامه تحصیل داد سن رفتن به دانشگاهش فرا رسیده بود با اینکه با شور و شعف فراوانی برای ادامه تحصیل داشت اما مصادف شدن این سن با زمان انقلاب موج جدیدی را در کشور و در وجود تیمور به راه انداخته بود.
پایتخت ایران بسیار شلوغ بود مردم رژیم ستمشاهی را نمیخواستند و به هر نحوی با آن مخالفت میکردند طلسم سالها سکوت و صبوری این مردم به رهبری امام خمینی(قدس سره) شکسته شده بود. موج مخالفان بسیار زیاد بود و ایران به سمت روزهای جدیدی از تاریخ پیش میرفت. و تیمور یاسبلاغی از این قاعده مستثنا نبود.
هنوز رنگ و بوی انقلاب بسیار تازه بود که صدای پای جنگ در گوش کشور پیچید. عراق با همکاری دیگر دشمنان این کشور به خاک ایران حمله کردند و غیور مردان این سرزمین صف به صف برای مقابله با دشمن ایستاده بودند. تیمور در لباس سربازی ارتش در لشکر 21 حمزه سیدالشهدا(علیه السلام) بیش از همیشه غیور و دلاور به نظر میرسید آماده بود، آماده همان نبردی که از آغاز آن برای رفتن پر و بال میزد.
چون پروانهای که در گرد شمع عشق پر و بال میزد برای رفتن حاضر شده بود. بسیار مهربان بود و به همه اعضای خانواده توجه میکرد وقتی رفت جای خالیاش در خانه احساس میشد اما نامههای فراوانی که مینوشت کمی درد دوریاش را تسکین میداد.
تا اینکه در سوم آبان ماه سال 1359 خبر شهادتش را در یک عملیات پدافندی در منطقه ماهشهر برای خانواده آوردند در حالی که ترکش به بدنش اصابت کرده بود و شهادت را برایش محقق ساخت. پیکر مطهرش در بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد. او متأهل و پدر دو دختر بود.